بماند برای آینده

آن‌چه که می‌زیَم...

بماند برای آینده

آن‌چه که می‌زیَم...

One of those bad nights

جمعه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۸، ۱۱:۳۵ ب.ظ

خستگی رو از اعماق وجودم حس می‌کنم. هم‌چنین درماندگی.

صدای نوحه و طبل از پنجره‌ی نیمه‌باز می‌یاد؛ آهنگ false god تیلور سوییفت از گوشیم پلی می‌شه و اشک‌هام رو گونه‌م خشک شدن.

امروز نتایج ارشد اومد! بد برای او و غصه‌هامون. نتونستم حتی دلداری‌ش بدم. البته که هیچ‌وقت تو این کار موفق نبودم.

بد برای من و غصه‌هام از وقت نکردن برای کنکور خوندن‌. از استرسی که برای قبول نشدن تو تهران گرفتم.

خستگیم از کارهای تمام‌نشدنی خونه، تمیزکاری، غذا پختن، ظرف شستن، لباس جمع کردن، اتو زدن، لاک رو مرتب کردن، حمام رفتن، لباس شستن، آشغال سرکوچه بردن و همه و همه.

خستگیم از تنهایی و تنهایی و تنهایی.

ساعت ۲۳:۳۱ دقیقه‌س و من نایی برای آماده شدن برای خواب ندارم.

این در حالتی‌‌ه که قصد کردم صبح کمی پیاده‌روی کنم تا مستی از سرم بپره و احساس بهتری پیدا کنم. اما از پیش می‌دونم که دیر خواهم خوابید و دیر بیدار و بدو بدو تاکسی‌های پی‌در پی!

I wanna talk to sb know me well, but can't trust anyone.

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • جمعه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۸، ۱۱:۳۵ ب.ظ
  • Someone tired of life

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی