بماند برای آینده

آن‌چه که می‌زیَم...

بماند برای آینده

آن‌چه که می‌زیَم...

Headache

چهارشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۸، ۱۰:۴۹ ق.ظ

صبح نزدیک بود روز آخر هفته رو هم باز خواب بمونم. دیشب بابا زنگ زد و گفتم بهم زنگ بزنه صبح. کلی آلارم گذاشتم و بازم بابا به دادم رسید :)

همونطور که تو خواب و بیداری رفتم دستشویی، دیدم صورتم جوشای چرکی درشتی زده و همزمان به این فکر کردم که لابد پریودم نزدیکه! بعد از طرفی دیدم خلق و خوم سر جاشه و حالم بدک نیست.

حتی در مقاطعی امروز حس می‌کردم که حالم واقعا خوبه و انگیزه دارم دنیا رو فتح کنم. اما درست همین الان که این دختره‌ی نچسب اصرار داره فن روشن باشه و به صدای نکره‌ی عین تراکتورش که رو مخ همه‌مونه بی‌توجهه و من سردرد وحشتناکی دارم می‌گیرم و الانه که لپتاپو بردارم پرت کنم سمت خورد شه، سرم از انبود فکرها به دوران درومده.

انقدر فکر هست و در اصل هیچی هم نیست.

از کار خسته‌ام. می‌خوام زودتر برم خونه و فقط بخابم. هنوز خستگی ناشی از بیداری شب اول هفته از تنم بیرون نرفته.

راستی جدیدا حسود شدم و حسااااس. بیش‌تر از سابق.

فکر کنم .واقعا لازمه که برم پیش مشاور! یا تراپیست.

بزار ترم شروع شه ببینم چیکاره‌ام. حتما فکری به حالش می‌کنم.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • چهارشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۸، ۱۰:۴۹ ق.ظ
  • Someone tired of life

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی